يكى از مسائل بحثانگيز دنياى امروز، فلسفه مجازات است. در فلسفه مجازات از چرايى نه چيستى آن سخن به ميان مىآيد كه از آن به مبناى مجازات يا اهداف مجازات نيز مىتوان تعبير كرد.
براى مجازاتها اهداف متعددى ذكر نمودهاند، از انتقام كه يكى از اهداف مجازاتها در جوامع غير متمدن است گرفته تا بازدارندگى عمومى و عبرتآموزى ديگران و تحقق عدالت، مورد بحث جدى ميان متخصصان حقوق كيفرى، جرمشناسان و فيلسوفان قرار دارد. نظام كيفرى در حقوق اسلام نيز از مقام و موقعيت ويژهاى برخوردار است و مواجه با بيشترين چالشهاست. پارهاى از كيفرهاى ملحوظ در اين نظام مورد نقد واقع شده است. ترديد نمىتوان كرد كه تاسيس يك نظام كيفرى كارآمد و عدالتگستر بدون توجه به سياست كيفرى روشن كه عدالت كيفرى را در بطن خود داشته باشد ميسور نيست و قطعا ترسيم سياست كيفرى بدون نگاه عميق به اهداف مجازاتها موفقيتآميز نخواهد بود. در اين مقاله كوتاه كوشيدهايم اولا روشن سازيم در حقوق كيفرى اسلام به فلسفه و اهداف مجازاتها توجه شده و تعبيه پارهاى از نهادها در اين راستا است و ثانيا مجازات على الاصول و دست كم در جرايمى كه تعدى به حق الله محسوب مىشود مطلوبيت نفسى ندارد.
فلسفه فقه مىتواند داراى دو مفهوم باشد:
1- فلسفه علم فقه كه مىتوان آن را علمى درجه دوم دانست، پديده فقه را از بيرون مورد بحث قرار مىدهد و دربردارنده مباحث پيشفقهى است. مباحثى از قبيل منابع فقه و سؤالات متعدد مربوط به آن، مبانى، اهداف و قلمرو فقه را مىتوان در اين علم مورد بحث قرار داد و مبادى تصورى و تصديقى فقه را در آن منقح ساخت. در فلسفه علم فقه، مباحثى از علم اصول، كلام و علوم قرآن نيز مورد توجه قرار مىگيرد.
2- فلسفه فقه به معناى فلسفه احكام و مقررات فقهى كه از آن به مناط حكم، علت و يا حكمتحكم نيز ياد مىشود. ما در اين مقاله كوتاه، از فلسفه فقه كيفرى به مفهوم دوم سخن خواهيم گفت و در حقيقت كيفر را به عنوان يك نهاد و پديده و نه علم مستقل درجه اول كه موضوع علم ديگرى است، مورد بررسى قرار داده، از فلسفه و مبناى آن بحثخواهيم كرد.
1- يكى از مهمترين نهادهاى حقوقى هر جامعه، نظام جزايى آن است كه قوانين و مقررات كيفرى را در خود دارد. انسانها داراى حقوقى طبيعى هستند كه هر جامعهاى از بدو پيدايش براى افراد به رسميت مىشناسد و همگان را ملزم به رعايت آنها مىداند. حق حيات، حق آزادى، حق برخوردارى از آسايش و امنيت و حق مالكيت از جمله اين حقوق و امتيازات است كه هيچ كس حق ندارد به آنها آسيبى وارد كند. ولى چنين نيست كه همگان همواره حقوق ديگران را محترم شمارند و متعرض حقوق و امتيازات ديگران نشوند. حال اگر كسانى به حقوق خويش قناعت نكنند و با تجاوز به حقوق ديگران نظم و تعادل برقرارشده را مختل سازند، ناگزير جامعه بايد از خود عكس العمل نشان داده، چنين متجاوزانى را كيفر دهد. بنابراين مجازات را مىتوان يكى از عوامل حفظ نظم و حقوق افراد دانست.
دين هم اگر از شمول و جامعيتبرخوردار باشد نمىتواند فاقد يك نظام كيفرى كارآمد باشد، چه آن كه اداره اجتماع، حفظ نظم، برقرارى امنيت و اقامه قسط و عدل وابسته به وضع مقررات و تاديب و تنبيه متخلفان است; چون انسانها استعداد تجاوز به حقوق ديگران، سرپيچى از فرامين حق و ايجاد ناامنى و ظلم را دارند و بدون جعل كيفر نمىتوان از ايجاد ظلم و تجاوز جلوگيرى نمود و اسلام كه از كمال و جامعيت دينى برخوردار است، از نظام كيفرى بهرهمند است.
اعتلاى شخصيت انسانها يكى از اهداف بلندى است كه دولت اسلامى بايد در تحقق آن بكوشد و هر چند ممكن است تحميل مشقت و مجازات مجرمان در مواردى اين هدف را تسهيل نكند بلكه دور كردن فرد از جامعه و روانه كردن او به زندان، روح او را آزرده ساخته، موجبات سقوط بيشتر وى را فراهم آورد و نيز اگر چه ممكن است هتك حرمت و بىآبرويى كه لازمه اجراى هر مجازاتى است، در برخى موارد به سبب وجود پارهاى از شرايط، جنبه اصلاحى و تربيتى به خود نگيرد، اما به هر حال نمىتوان مجازات را فاقد ارزش اصلاحى و تربيتى دانست.
ترديدى نيست كه بايد مقام انسانى فرد بزهكار مطمح نظر قرار گيرد و او تنها در موارد معدودى بايد همچون ميكروب از جامعه بشرى طرد گردد; در ساير موارد بزهكار را بايد انسانى دانست كه چون ديگران استحقاق همه گونه مساعدت و يارى را دارد و بايد به او كمك كرد تا مقام از دست رفته خويش را بازيابد و به فضيلتهاى انسانى نايل گردد.
با تتبع در مجازاتهاى مقرر شده در اسلام مىتوان به خوبى دريافت كه اولا نفس مجازات هيچگونه مطلوبيتى ندارد و ثانيا هم به شخصيتبزهكار و هم به مصالح جامعه توجه خاص مبذول شده است.
2- در اسلام مجازات مجرمان و متخلفان از اوامر و نواهى الهى بر دو نوع اساسى است:
اين مجازات، نوع اساسىتر مجازاتها در اسلام است كه پس از پايانيافتن حيات دنيوى و مرحله آزمايش، انسانها در سراى ديگر به اقتضاى حكمت و عدل الهى و در نتيجه اوامر و نواهى او كيفر و پاداش مىبينند:
«يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء تود لو ان بينها و بينه امدا بعيدا يحذركم الله نفسه و الله رؤوف ، «فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره» (2)
مجازاتهاى اينجهانى نيز به دو نوع منقسم است:
نوع اول: مجازات تكوينى كه بر اساس قانون علت و معلول و اسباب و مسببات و ربط نتايجبه مقدمات تحقق مىيابد و جوامع و انسانها در صورت انحراف از مسير حق دچار آن مىگردند. اين نوع مجازات اشكال گوناگونى دارد و به صورت هلاك و نابودى ملتها، تسلط دشمنان بر آنان، بروز قحطى و مشكلات اقتصادى، ذلت و خوارى و مانند آن تحقق مىيابد.
قرآن كريم در آيات كريمه خود سنت ثابت الهى را در مورد اين نوع كيفرها بيان داشته است:
- «قد خلت من قبلكم سنن فسيروا فى الارض فانظروا كيف كانت عاقبة المكذبين» (3)
- «افلم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلهم دمر الله عليهم و للكافرين امثالها» (4)
- «و تلك القرى اهلكناهم لما ظلموا و جعلنا لمهلكهم موعدا» (5)
- «فتلك بيوتهم خاوية بما ظلموا» (6)
بر اساس آيات فراوانى از قرآن كريم، ظلم سبب هلاكت و نابودى است كه به برخى از آنها اشاره شد. گفتنى است در اصطلاح قرآن ظلم، به تجاوز فرد يا گروهى به حقوق فرد يا گروه ديگر اختصاص ندارد، بلكه شامل ظلم فرد به نفس خود و ظلم يك قوم به نفس خود نيز مىشود. هرگونه فسق و فجور و هر گونه خروج از مسير درست انسانيت ظلم است. ظلم در قرآن در حقيقت مفهوم عامى دارد كه هم شامل ظلم به ديگران مىشود و هم شامل فسق و فجور و كارهاى ضد اخلاقى:
«اطيعوا الله و رسوله و لاتنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم» (7)
بر اساس مفاد اين آيه، سستى و زوال قدرت نتيجه نزاع داخلى و عدم پيروى از خداوند و پيامبر اوست.
«و من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا» (8)
پس در نتيجه به فراموشى سپردن ياد خدا مشكلات معيشتى اعم از مادى و معنوى آن، به سوى يك جامعه و افراد آن روى مىآورد. آيه ديگرى از قرآن يكى از علل دور افتادن كافران بنى اسرائيل از رحمتخداوند را بازنداشتن يكديگر از منكرات، يعنى ترك نهى از منكر ذكر كرده است:
«كانوا لا يتناهون عن منكر فعلوه لبئس ما كانوا يفعلون» (9)
پيامبر بزرگوار اسلام صلى الله عليه و آله در يكى از سخنان بلند خويش، بىتوجهى به اقامه حدود الهى و عدم رعايت تساوى همگان در برابر قانون را سبب هلاكت و نابودى برخى از جوامع دانسته است:
«انما اهلك من كان قبلكم انهم كانوا اذا سرق فيهم الشريف تركوه و اذا سرق فيهم الضعيف اقاموا عليه الحد» (10)
نوع دوم: مجازاتهايى كه در نظامهاى كيفرى و قوانين جزايى پيشبينى مىشود و فقيهان اسلامى با اعتماد به منابع فقه، آن را استنباط مىكنند و حاكمان جوامع اسلامى مكلف به اجراى آن هستند، مجازاتهايى از نوع قصاص در قتل عمد، قطع دستسارق، زدن تازيانه و مانند آن. در واقع اين نوع مجازاتها مورد بحث ما هستند و به اجمال از فلسفه يا مبناى اين نوع مجازاتها سخن مىگوييم.
مبناى مجازات يا انديشه اساسىاى كه مجازاتهاى اسلامى مستند به آن است، عبارت از همان مبنايى است كه مجموع شريعت اسلامى بر آن مبتنى مىباشد; چه آن كه فقه جزايى و پديده كيفر جزئى از شريعت اسلامى بوده و شريعت داراى جوانب و ابعاد گسترده و در عين حال هماهنگى است كه بين آنها تغاير و تضاد وجود ندارد و تمامى شريعت در حقيقت در راستاى تحقق يك هدف گام بر مىدارد، بنابراين ضرورى است كه از مبناى واحدى برخوردار باشد و بايد آن مبناى واحد را دريافت. با فهم دقيق دين و تحقيق در هدف بعثت و ارسال رسولان الهى مىتوان مبنا را شناخت:
«و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين» (11) ،
بنابراين مبناى شريعت كه مجازات نيز بخشى از آن مىباشد، رحمتخداوند بر بندگان است; رحمتى كه گستره آن هر جا و همه چيز را فرا گرفته است، رحمت از جانب خداوندى كه رحمان و رحيم است.
جاى طرح اين سؤال باقى است كه رحمت چگونه مىتواند مبناى كيفر قرار گيرد؟ پاسخ آن است كه هرچند در كيفر سخن از رنج و عذاب است كه به ظاهر با رحمتسازگارى ندارد، ولى اين رحمت است كه اقتضا دارد منافع و مصالح به آحاد جامعه برسد و مفاسد و ضررها از آنان دفع گردد و حيات جامعه و افراد آن تداوم يابد. اين رحمت و لازمه آن يعنى جلب مصلحت و منفعت و دفع مفسده از نصوص دينى به روشنى برداشت مىشود و برخى از عالمان دين نيز بدان تصريح نمودهاند. برخى كل دين را مصلحت دانستهاند; دفع مفسده و يا جلب مصلحت. (12)
پارهاى نيز تصريح كردهاند كه شريعت اسلامى براى تحصيل و تكميل مصالح و تعطيل يا كاهش مفاسد آمده است. (13)
و بعضى ديگر بر اين باورند كه مبنا و اساس شريعتبر حكمتها و مصلحتهاى بندگان در امر معيشت و معاد است كه تماما عدالت، رحمت، مصلحت و حكمت محسوب مىشوند. (14)
بنابراين، وقتى رحمت الهى مقتضى آن است كه منفعتبه انسانها رسيده، مفسده و ضرر از آنان دفع گردد، مىتوان گفت مبناى شريعت كه كيفر نيز جزئى از آن است عبارت از جلب مصلحتبراى آدميان و دفع مفسده از آنان است.
ولى بديهى است كه معيار شناخت مصلحت و ميزان آن خود شريعت است و تنها آنچه دين آن را صلاح و منفعت مىداند مصلحت است و نفع، نه آنچه بشر نفع و مصلحتخود مىپندارد و نيز آنچه دين مفسده و ناپسند مىشمارد، قطعا مفسده است هرچند انسانها آن را پسنديده به شمار آورند.
مصالح حقيقى انسانها در حفظ دين، جان، عقل و خرد و نسل و مال آنان است كه عالمان دين آن را در مرتبه مصالح ضرورى دانسته و تمامى ملل و نحل بر وجوب رعايت و حفظ آن اتفاق نظر دارند; چه آن كه از دستدادن آنها مفسده بزرگى است و در حقيقتبا نابودى آنها، ارزشى براى حيات باقى نمىماند. از اين روست كه دستيازيدن به آنها يا تفويت آنها امر حرامى شمرده شده و مستلزم كيفر است. كفر و ارتداد، قتل، باده نوشى، زنا، تجاوز به اموال ديگران از اعمالى هستند كه جهتحفظ مصالح پنجگانه مزبور و در حقيقتبه منظور حمايت از دين، شخص انسان، خرد و شخصيت انسانى، كيان خانواده و مالكيت فردى ممنوع شده و براى متجاوزان و مرتكبان آنها مجازات در نظر گرفته شده است. بدون ترديد حرمت موارد مذكور و جعل كيفر ناشى از رحمت الهى است; رحمت اقتضاى آن دارد كه هر چيزى كه مصلحت آدميان را تامين مىكند واجب شمرده شود و هر چه موجب از بين رفتن آن و جلب مفسده استحرام گردد و براى تضمين اجرا، مجازات ملحوظ شود.
امام محمد غزالى در مورد امور پنجگانه پيشگفته چنين آورده است:
«فكل ما يتضمن حفظ هذه الاصول الخمسة فهو مصلحة و كل ما يفوت هذه الاصول فهو مفسدة و دفعها مصلحة... و تحريم تفويت هذه الامور الخمسة و الزجر عنه يستحيل الا تشتمل عليه ملة من الملل و شريعة من الشرايع التى اريد بها اصلاح الخلق و لذا لم تختلف الشرايع فى تحريم الكفر و القتل و الزنا و السرقة و شرب المسكر» (15)
دين در حفظ اين مصلحتهاى ضرورى مردم از طريق اصلاح اساسى و درونى مسلمانان - بر اساس ايمان به خداوند و باور به قيامت و پيونددادن دائم آنان به خداوند و باور به اين كه خداوند ناظر بر اعمال نيك و بد آنان است (16) و خودسازى اخلاقى آنها - تا حدودى به هدف خويش مىرسد; چه آن كه اين ترتيب فردى انسانها بر اساس باورهاى دين موجب مىشود كه مسلمانان به اعمال نيك و پسنديده روى آورند و به فضيلتهاى اخلاقى آراسته گردند و از كارهاى ناشايست همچون تجاوز به حقوق ديگران بپرهيزند.
ولى با وجود اين، دين افزون بر اصلاح فردى انسانها، به اصلاح جامعه و مصالح آن و پاكسازى و رفع هر گونه فساد از آن نيز مىانديشد و از اين روست كه ابزارهاى مختلفى براى دستيابى به اين منظور تعبيه نموده است.
با اين همه، هرچند انسانهاى بسيارى به واجبات الهى و مقررات قانونى، تنها به دليل واجب و قانونى بودن آن پايبندى نشان مىدهند و به مصالح فردى و اجتماعى مىانديشند، ولى همه آدميان چنين نيستند و بسيارى از احكام و مقررات هم براى متوسط مردم وضع گرديده است كه اغلب آنان را شامل مىگردد و در ميان اين انسانهاى متوسط كسانى هستند كه شخصيتى ضعيف و منفى دارند و به هدايت دست نيافته، از ارزشهاى انسانى بهره كافى ندارند; كسانى كه به آسانى مرتكب جرم مىشوند، حقوق ديگران را محترم نمىشمارند و به مصلحتهاى ضرورى آنان تجاوز مىكنند. از اين روست كه براى جلوگيرى از فساد و حفظ انسانها در برابر تجاوز و اضرار به ديگران و چاره انديشى در جهت اصلاح آنان، دين مجازات را پيشبينى كرده است. بنابراين، مبناى مجازات همان مبناى مجموع شريعت است كه عبارت است از رساندن رحمتبه انسانها. اگر چه در كيفر، رنج و عذابى است كه به مجرم مىرسد ولى در نهايتبه مصلحت او و جامعهاى است كه او در آن زندگى مىكند. گاه مجرم در اثر گمراهى و رهنيافتگى جرم را به ظاهر به صلاح خود مىپندارد، ولى دين به دليل آن كه اين عمل به مفاسد اجتماعى منتهى مىگردد و موجب انحطاط شخص مجرم مىشود، آن را ممنوع ساخته است. زنا، اختلاس، سرقت، بادهنوشى و تجاوز به حقوق ديگران ممكن استبه نظر سطحى بزهكار به مصلحت وى باشد ولى اين مصلحت ظاهرى است كه دين آن را معتبر نمىشناسد، بدين سبب كه موجب فساد جامعه است. (17)
اگر به طبيعت مصلحتجوى انسان توجه كنيم، جعل كيفر را كاملا صواب خواهيم دانست; انسانها طبعا مرتكب اعمالى مىشوند كه به مصلحت آنان است و از هر آنچه كه براى آنان داراى مفسدهاى است گريزانند، ولى اغلب اين مصلحتجويى را براى شخص خود در نظر دارند نه براى جامعه، مگر آنان كه هدايتيافتهاند و در مسير حق گام بر مىدارند. بنابراين، ممكن است مرتكب كارى شوند كه به ظاهر مصلحتشان در آن است، هرچند به ضرر جامعه باشد و آنچه را كه به صلاح شخص آنان نيست ترك كنند، هرچند به مصلحت جامعه باشد. از اين رو دين براى مداواى اين طبيعت ناپسند انسان مجازات را ملحوظ داشته است تا انسانها را به انجام كارهايى كه مصلحت جامعه در آن است وادارد، و چنان كه گفتيم رحمت الهى مصلحت واقعى افراد و جامعه را اقتضا دارد نه مصلحت ظاهرى اشخاص را. در رواياتى رسول خدا صلى الله عليه و آله اثر رحمتآميز اجراى عدالت را برتر از نزول باران دانستهاند. بارانى كه چهل شبانهروز بر زمين ببارد. «اقامة حد خير من مطر اربعين صباحا» «و لاقامة الحد فى الارض انفع فى الارض من المطر اربعين صباحا» «و حد يقام لله فى الارض افضل من مطر اربعين صباحا» روايتى به همين مضمون نيز از حضرت امام باقر عليه السلام نقل شده است. (18)
ابن تيميه در باره كيفر، سخن قابل توجهى دارد:
مجازات به عنوان رحمت از سوى خداوند به بندگان تشريع گرديده است. بنابراين از رحمت الهى و اراده احسان از جانب خداوند به سوى بندگان ناشى مىشود و از اين رو شايسته است كسى كه مردمان را به خاطر ارتكاب گناه كيفر مىدهد، قصد احسان آنان را كند، چنان كه پدر، تاديب فرزند و پزشك مداواى بيمار را قصد مىكند. (19)
اگر مجازات موجب منع مجرم از ارتكاب دوباره جرم و عبرت ديگران گردد، مصلحت فرد مجرم و جامعه تحقق مىيابد و نيز ممكن است موجب گردد كه مجرم به اشتباه خويش پى برده و وجدان و ايمانش بيدار گردد و به توبه روى آورده و پس از آن به گناه و ارتكاب جرم آلوده نشود. پارهاى از مفسران قرآن كريم بر خاصيتبازدارندگى و عبرتآموزى مجازاتها تصريح نمودهاند. مرحوم علامه طباطبايى در تفسير الميزان، (20) طبرسى در مجمع البيان، (21) در تفسير و تبيين آيه دوم سوره مباركه نور (22) عبارات روشنى آوردهاند كه بر توجه به هدف مجازات تاكيد دارد.
روشن است كه همه اين اهداف در مورد تمامى مجرمان به طور يكسان تحقق نمىيابد، بلكه در برخى موجب بيدارى وجدان و اصلاح آنان و در بعضى ديگر موجب بازداشتن آنان از ارتكاب دوباره جرم مىشود و نيز سبب مىشود كه ديگران از ترس مجازات تصور ارتكاب آن را نكنند. ترديدى نيست كه گاهى مجازات ناپسند و داراى مفسده است ولى قطعا مصالح مترتب بر مجازات از مفسده اصل آن بيشتر است و جلب مصالح بزرگ و پراهميت واجب است، هرچند مفاسد جزئى را به دنبال داشته باشد.
عبد القادر عوده نويسنده تواناى مصرى نيز هدف از كيفر را اصلاح آدميان، حمايت از آنان در برابر مفاسد، نجات آنان از جهالت، ارشادشان از گمراهى، بازداشتن ايشان از ارتكاب گناهان و جرايم و برانگيختن آنان به اطاعت از خداوند و فرمانبردارى از قانون دانسته است. چه آنكه پيامبر به عنوان مسيطر و جبار بر مردم مبعوث نگرديده است «لست عليهم بمصيطر» و «و ما انت عليهم بجبار» بلكه به عنوان رحمتبراى جهانيان برانگيخته شده است. «و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين» خداوندى كه براى ترك واجبات و انجام محرمات مجازات جعل فرموده است، نه نيازى به اطاعتبندگان دارد و نه سرپيچى و نافرمانى بندگان به او آسيبى مىرساند. (23)
وقتى كه مبناى مجازات در اسلام را رحمتبه انسانها، تامين مصلحت ايشان و دفع مفسده از آنان دانستيم، اصولى اساسى بر آن مترتب مىگردد كه لزوما بايد در مجازاتهاى اسلامى رعايتشود تا هدف اساسى آن تحقق يابد. ما در اينجا به مهمترين آنها اشاره مىكنيم:
اصل اول: رعايت تناسب بين جرم و مجازات: اين اصل در حقيقت از نتايج عدالت پروردگار است. افزون بر اين، مجازات بر اساس ضرورت تشريع گرديده و خلاف اصل تلقى مىگردد. بنابراين، در اعمال آن بايد به قدر لازم اكتفا گردد و تناسب مجازات و جرم بايد مطمح نظر قرار گيرد.
اصل دوم: چنان كه گفتيم در مجازات، به مصلحت جامعه توجه شده است. بنابراين، آنگاه كه جرمى انجام شد، بايد مجازات به گونهاى باشد كه مجرم را تاديب كند و ديگران را از ارتكاب جرم بازدارد. به عنوان نمونه به جهت اهميتى كه اسلام براى انسان و شخصيت او قائل است كشتن نابحق يك انسان را به منزله كشتن تمامى انسانها تلقى نموده است.
«من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكانما قتل الناس جميعا» (24)
و براى بازداشتن انسانها از ارتكاب قتل، حق قصاص را جعل فرموده است.
اصل سوم: چون هدف از مجازات تامين مصلحت جامعه است، به اقتضاى مصلحت مىتواند شدت و ضعف يابد و هر گاه مصلحت جامعه مقتضى اعمال مجازات شديد است، شدت يابد و هرگاه مصلحت جامعه اعمال مجازات كمتر را اقتضا كند، تخفيف يابد. اين امر با تعبيه تعزير در فقه كيفرى اسلامى تامين گرديده است.
اصل چهارم: تاديب مجرم نيز از اهداف مجازات در اسلام به شمار مىرود، ولى تاديب - برخلاف آنچه در برخى از نظريهها اظهار شده است - هرگز به معنى انتقام نيست، بلكه چنان كه برخى از فقيهان عامه نيز گفتهاند:«انها تاديب استصلاح و زجر تخلف بحسب اختلاف الذنب» (25) و تاديب در اشخاص مختلف، اشكال گوناگونى پيدا مىكند، برخى نيازمند تاديب شديدتر و برخى نيازمند تاديب ضعيفتر هستند. مىتوان گفت از اين رو تعيين ميزان تعزير بر عهده قاضى نهاده شده است كه هدف آن، بازداشتن است چنان كه واژه تعزير همچون حد به همين معناست (26) و انسانها داراى اوصاف و روحيههاى متفاوتى هستند، ممكن است كسى با يك صداى بلند از ارتكاب جرم منع گردد و ديگرى محتاج تازيانه باشد و بزهكارى نيز تنها با زندان از ارتكاب جرم بازداشته شود.
با توجه به اصول اساسى حاكم بر مجازات و فلسفه آن، به آسانى مىتوان دريافت كه اسلام در عين توجه به مصالح اجتماعى به شخصيت مجرم نيز توجه خاصى مبذول مىدارد. به عنوان يك قاعده مىتوان گفت در جرايمى كه نظام را مختل مىسازد و كيان آن را برهم مىزند، فقه كيفرى به شخصيت مجرم توجهى نمىكند ولى جرايم از اين دست محدودند، و در ساير جرايم، شخصيت مجرم و شرايط و اوضاع و احوال حاكم بر ارتكاب جرم مورد توجه قرار مىگيرد. در مجازاتهاى تعزيرى كه قاضى مقيد به كيفر مشخصى نيست، بلكه مىتواند در صورت احراز جهات مخففه آن را تخفيف دهد و يا آن را به مجازاتى كه به حال متهم مناسبتر است تبديل كند، وضع خاص متهم، شخصيتيا سابقه پسنديده او و قراين دال بر ندامت وى مىتواند موجب تخفيف در مجازات شود. از آثار توجه به شخصيت و كرامت انسان عبارت است از ممنوعيتشكنجه و هتك حرمت و حيثيت متهمان. نگاهى به شيوه رفتار پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و ساير معصومان عليهم السلام با متهمان و مجرمان مطلب را روشنتر مىسازد. پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد مردى را سنگسار كنند، برخى آن مرد را خبيثخواندند. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: او را خبيث نخوانيد به خدا سوگند كه او نزد خداوند از بوى مشك پاكيزهتر و معطرتر است. (27)
زنى كه در نتيجه زنا آبستن شده بود، خدمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد، از حد الهى تجاوز كردهام و مستحق حدم، پس بر من حد را اقامه فرما. پيامبر ولى آن زن را فرا خواند و به وى فرمود: به اين زن (به رغم آن كه مرتكب گناهى بزرگ شده است) نيكى كن و بعد از زايمان او را نزد من آر. او مطابق فرمان حضرت رفتار كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله آن زن را لباس پوشانيد و سپس بر وى اجراى حد نمود و آنگاه بر او نماز گزارد. خليفه دوم با شگفتى از آن حضرت پرسيد: آيا بر وى نماز مىخوانى در حالى كه مرتكب زنا شده است؟ حضرت فرمود: اين زن به گونهاى توبه كرد كه اگر بين هفتاد نفر از اهل مدينه تقسيم شود، كفايت مىكند. آيا توبهاى برتر از اين يافت مىشود كه جان خود را در نتيجه اجراى حد الهى از دست دهد؟ (28)
يكى از مباحث مهم فقهى، حقوقى كه توجه به فلسفه كيفر كاملا در آن مشهود است، مبحث توبه به عنوان يكى از عوامل سقوط مجازات است كه از آيات قرآن و روايات فراوان و در نتيجه از متون فقهى قابل استفاده است.
در حالى كه قاعده كلى در قوانين موضوعه آن است كه توبه و ندامت، مجازات را ساقط نمىكند و مطابق قوانين پارهاى از كشورها همچون انگلستان و هندوستان، مجرم را حتى به جرم شروع به جرم، مجازات مىكنند، اگرچه با اختيار از اتمام جرم منصرف گردد. (29)
در نظام كيفرى اسلام، توبه يكى از علل مهم سقوط مجازات محسوب مىگردد.
توجه عميق به اين نهاد ارزشمند در نظام كيفرى اسلام و پارهاى از روايات مربوط به آن، به خوبى نشان مىدهد كه اسلام به مجازات به عنوان يك ابزار مطلوب نمىنگرد و در حقيقت اساسا به اصلاح و تربيت مجرم و بازداشتن وى از ارتكاب دوباره جرم، بازدارندگى عمومى مجازات و در نهايتبه مصلحت جامعه مىانديشد.
روايت ماعز ادعاى ما را به اثبات مىرساند: ماعز بن مالك نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اقرار به زنا نمود از متن روايات به دست مىآيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله تلاش فرمود تا وى را در اقرار مكرر مردد سازد و به طور غير مستقيم به وى تفهيم نمايد كه قضيه را كتمان كند. ولى وقتى ماعز مصرانه چهار بار اقرار به زنا كرد، پيامبر صلى الله عليه و آله امر به اجراى مجازات فرمود، و حتى در يك نقل آمده است كه پس از سه بار اقرار پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اگر چهار بار اقرار كنى تو را رجم خواهم نمود. (30)
در روايت ديگرى آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله به ماعز فرمود:
«لعلك قبلت او غمزت او نظرت. قال لا يا رسول الله. قال: انكتها لاتكنى؟ قال: نعم كما يغيب المرود فى المكحله و الرشا فى البئر. قال: فهل تدرى ماالزنا؟ قال: نعم، اتيت منها حراما كما ياتى الرجل من امرائه حلالا. قال: ما تريد بهذا القول؟ قال: اريد ان تطهرنى. فامر به فرجم.
در روايت ديگرى چنين آمده است:
«انه لما اعترف ثلاثا قال له: ان اعترفت الرابعة رجمتك فاعترف الرابعة» . (31)
آيا از اين روايتبه دست نمىآيد كه مجازات دست كم در جرايم ناقض حق الله موضوعيت و مطلوبيت نفسى ندارد، بلكه مهم اصلاح و به خود بازگشتن و ندامت مجرم از ارتكاب جرم و بازسازى روحى اوست؟ در روايت ديگرى امير المؤمنين عليه السلام توبه مجرم را برتر از اقامه حد بر وى دانسته است: مردى نزد آن حضرت اقرار به زنا نمود. امام عليه السلام نخستبا شيوه خاصى سعى نمود او را از اقرار مجدد باز دارد، اما آنگاه كه مجرم با تاكيد چهار بار اقرار كرد، امام عليه السلام فرمود چقدر براى انسان زشت و ناپسند است كه مرتكب يكى از اعمال زشت گردد و آنگاه خود را در ميان مردم مفتضح سازد. اى كاش در منزل خود توبه مىكرد; چه آن كه به خداوند سوگند توبه او ميان خود و خدايش برتر از آن است كه بر او اقامه حد نمايم. (32)
يكى ديگر از دلايلى كه با تمسك به آن مىتوان ادعا نمود كه در نظام كيفرى اسلام نفس مجازات چندان مطلوب نيست، بلكه تنها به عنوان ضرورت بدان توسل جسته مىشود، وجود قاعده درء است كه از مسلمات فقه كيفرى محسوب مىشود. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «ادرءوا الحدود بالشبهات» (33)
ترمذى روايت را به صورتى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده است كه حاوى نكته بسيار ارزشمندى است كه امروزه، حقوقدانان افتخار بيان آن را دارند:
«ادرءوا الحدود عن المسلمين ما استطعتم، فان كان له مخرج فخلوا سبيله; فان الامام ان يخطىء فى العفو خير من ان يخطىء فى العقوبة.»
تا جايى كه مىتوانيد حدود را از مسلمانان دفع كنيد (و اگر راهى براى مجازات نكردن يافتيد، مجازات نكنيد) چه آن كه اگر امام در عفو و بخشش اشتباه كند (و كسانى را عفو كند كه مستحق نبودهاند) بهتر از آن است كه در مجازات اشتباه نمايد (و كسانى را به ناحق مجازات كند). (34)
نكته شايان توجه اين است كه عارض شدن شبهه توبه موجب سقوط مجازات مىگردد; يعنى به هيچ روى احراز قطعى توبه مورد نياز نيست، بلكه همين مقدار كه شبهه توبه وجود داشته باشد در اسقاط مجازات كافى است و اين در حالى است كه قاعدتا مىتوان در برابر مجرم به استصحاب عدم توبه استناد كرد، ولى بدان تمسك جسته نمىشود، بلكه به قاعده درء عمل مىشود مگر آن كه عدم توبه وى احراز گردد.
از مجموع بحثها اين نتيجه را مىتوان به دست داد كه اولا انديشه دينى در باب مجازات، جامع تمامى نظرياتى است كه حقوقدانان، فيلسوفان، جرمشناسان و جامعهشناسان از ابتداى قرن 18 ميلادى مطرح كردهاند. مجازاتها در فقه اسلامى براى منافع عمومى، اصلاح افراد، بازداشتن مردم از ارتكاب جرم، حمايت از جامعه در برابر جرم و توانمند ساختن آن در دفاع از خود در مقابل بزهكارى، تشريع گرديدهاند و هرگز از مقدار ضرورت و نياز در تامين مصلحت جامعه تجاوز نمىكنند و اين مقتضاى عدالت است و همان چيزى است كه روسو، بكاريا، بنتام و كانت نيز ابراز نمودهاند.
آنچه مجازات در اسلام بر آن مبتنى است، عبارت است از اصلاح و تربيتبزهكار و رحمت و احسان به او و جامعه، از اين رو اسلام شان و شخصيت مجرم را نيز، جز در مواردى، مورد توجه قرار مىدهد.
ثانيا: على الاصول مجازات داراى مطلوبيت نفسى نيست و اگرچه در پارهاى از جرايم مجازات شديدى در نظر گرفته شده است، ولى راههاى اثبات جرم تقريبا بسته به نظر مىرسد. تعبيه نهاد ارزشمند توبه و نيز اعمال وسيع قاعده درء و دفع مجازات با ظهور كمترين شبههاى، همين معنا را به اثبات مىرساند.
1. آل عمران/ 31.
2. زلزال/7 و 8.
3. آل عمران/137.
4. محمد/10.
5. كهف/59.
6. نمل/52.
7. انفال/46.
8. طه/124.
9. مائده/79.
10. صحيح مسلم، كتاب الحدود، باب قطع السارق الشريف و غيره، ج3، ص315، ح1688.
11. انبياء/107.
12. عز بن عبد السلام، قواعد الاحكام فى مصالح الانام، ص5: «ان الشريعة كلها مصالح: اما درء مفاسد او جلب مصالح.»
13. ابن تيميه، منهاج السنة، ج2، ص131: «ان الشريعة الاسلامية جائتبتحصيل المصالح كلها و تكميلها و تعطيل المفاسد و تفكيكها.»
14. ابن قيم الجوزيه، اعلام الموقعين، ج3، ص2: «الشريعة مبناها و اساسها على الحكم و مصالح العباد فى المعاش و المعاد و هى عدل كلها و رحمة و مصالح كلها و حكم كلها.»
15. المستصفى، ج1، ص287.
16. علق/14: «الم يعلم بان الله يرى» و ق/ 16: «نعلم ما توسوس به نفسه»
17. ر.ك. الشيخ محمد الخضرى، تاريخ التشريع الاسلامى، صص102- 101 و الدكتور احمد الحصرى، السياسة الجزائية فى فقه العقوبات الاسلامى المقارن، صص136- 131.
18. ر.ك. شيخ حر عاملى، وسايل الشيعه، ج18، ص308، ح2، 3، 4، 5، ; و شيخ طوسى، التهذيب، ج10، ص146، ح968; شيخ كلينى، فروع كافى، ج7، ص174، ح1، 2و3; و اصول كافى، دارالكتب الاسلاميه، تهران، 1365، چاپ چهارم، ج7، ص124.
19. ان العقوبات شرعت رحمة من الله تعالى بعباده فهى صادرة عن رحمة الخالق و ارادة الاحسان اليهم و لهذا ينبغى لمن يعاقب الناس على ذنوبهم ان يقصد بذلك الاحسان اليهم كما يقصد الوالد تاديب ولده و كما يقصد الطبيب معالجة المريض...»
20. الميزان فى تفسير القرآن، دار الكتب الاسلامية، چاپ سوم، 1397ق.، ج15، ص86.
21. مجمع البيان، دار احياء التراث العربى، بيروت، 1379ق.، ج4، ص124.
22. نور/2: «وليشهد عذابهما طائفة من المؤمنين»
23. التشريع الجنايى الاسلامى مقارنا بالقانون الوضعى، ج1، ص609.
24. مائده/32.
25. الماوردى، الاحكام السلطانيه، ص206.
26. صاحب جواهر الكلام در ابتداى كتاب الحدود و التعزيرات (ج41، ص254) آورده است: «جمع حد و تعزير و هما لغة كما فى المسالك المنع و التاديب بل فيها و منه الحد الشرعى، لكونه ذريعة الى منع الناس عن فعل معصية خشية من وقوعه.»
27. كنز العمال، ح13409: «امر رسول الله صلى الله عليه و آله برجم رجل. فقالوا: انه الخبيث. فقال: لاتقولوا الخبيث، فوالله لهو اطيب عند الله من ريح المسك.»
28. صحيح مسلم، ح1696.
29. عبد القادر عوده، پيشين، ص355.
30. سنن البيهقى، ج8، ص226: «ان ماعز بن مالك جاء الى النبى صلى الله عليه و آله فقال يا رسول اللهانى زنيت. فاعرض عنه، ثم جاء من شقه الايمن، فقال يا رسول الله انى زنيت. فاعرض عنه. ثم جاء فقال: انى قد زنيت، ثم جاء فقال انى زنيت. قال صلى الله عليه و آله: ذلك اربع مرات. فقال: ابك جنون؟ قال: لا يا رسول الله. قال: فهل احصنت؟ قال نعم. فقال صلى الله عليه و آله: اذهبوا به فارجموه.»
31. كنز العمال، ج5، ص226.
32. فروع كافى، ج7، ص88: «ما اقبح بالرجل منكم ان ياتى بعض هذه الفواحش فيفضح نفسه على رؤوس الملاء، افلا تاب فى بيته، فو الله لتوبته فيما بينه و بين الله افضل من اقامتى عليه الحد.»
33. وسايل الشيعه، ج18، باب 24 از ابواب مقدمات حدود، حديث4; من لايحضره الفقيه، ج4، ص53، ح12; و نيز ر.ك. محمد حسن نجفى، جواهر الكلام، ج41، صص306و646.
34. سنن ترمذى، ج2، ص438.